جدول جو
جدول جو

معنی رسوا شدن - جستجوی لغت در جدول جو

رسوا شدن
(تَ قَبْ بُ نُ / نِ / نَ دَ)
تهتک. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). مفتضح گشتن. بی آبرو شدن. از اعتبار و آبرو افتادن. ظاهر شدن زشتیها و بدیها و عیبها. (یادداشت مؤلف). افتضاح. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). ارتحاض. (منتهی الارب). خزی. (ترجمان القرآن) :
ملکان رسوا گردند کجا او برسد
ملک او باید کاو هرگز رسوا نشود.
منوچهری.
ای آدمی ار تو علم ناموزی
چون مادر و چون پدر شوی رسوا.
ناصرخسرو.
چون عمرو عاص پیش علی دی مه
پیش بهار عاجز و رسوا شد.
ناصرخسرو.
لاجرم از بیم که رسوا شوی
هیچ نیاری که بمن بگذری.
ناصرخسرو.
ورنه رسوا شوی به سنگ سیاه
از سپیدی رسد سیه رویی.
خاقانی.
مفلسان گر خوش شوند از زرّ قلب
لیک آن رسوا شود در دار ضرب.
مولوی.
آنچه با معنی است خود پیدا شود
و آنچه بیمعنی است خود رسوا شود.
مولوی.
نه اندیشه از کس که رسوا شدی
نه طاقت که یک دم شکیبا شوی.
سعدی.
آن کز تو گرفت کینه اندر دل
شد بر سر خلق در جهان رسوا.
؟
- امثال:
پستۀ بی مغز اگر لب واکند رسوا شود.
؟
خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو. (امثال و حکم دهخدا ج 4 ص 1950).
هرکه با رسوا نشیند عاقبت رسوا شود. (امثال و حکم دهخدا ج 2 ص 752).
، فاش شدن. آشکار شدن:
چه خیال است که دیوانۀ شیدا نشویم
بوی مشکیم محال است که رسوا نشویم.
صائب تبریزی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر روی اسب یا مرکب دیگر نشستن، برنشستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روا شدن
تصویر روا شدن
جایز شدن، برآمدن حاجت، رواج یافتن
حلال شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از روان شدن
تصویر روان شدن
جاری شدن، جریان پیدا کردن، برای مثال زخون چندان روان شد جوی درجوی / که خون می رفت و سر می برد چون گوی (نظامی۲ - ۱۸۹)، کنایه از فراگرفتن و ازبر شدن درس
روانه شدن، رفتن، به راه افتادن، راه افتادن
فرهنگ فارسی عمید
(نِ بِ تَ)
نصرانی شدن. به دین مسیح درآمدن. تنصر: چون بهرام بن هرمز به پادشاهی بنشست همه عمال هرمز را بجای گذاشت و نعمان بن منذر را بملک عرب دست بازداشت و نعمان ترسا شده بود. (ترجمه طبری بلعمی).
وگر پوشم این نامداران همه
بگویند کاین شهریار رمه
نگر کز پی چیز ترسا شده ست
که اندر میان چلیپا شده ست.
فردوسی.
دگر گفت کاین شهریار جهان
همانا که ترسا شد اندر نهان.
فردوسی.
مباداکسی از نیاکان خویش
گزیده نیاکان و پاکان خویش
گذارم به دین مسیحا شوم
نگیرم بخوان باز و ترسا شوم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مُ)
گمراه شدن. بیراه گردیدن
لغت نامه دهخدا
(حَ شُ دَ)
اندک به حال آمدن از بیماری و قوت رفتاری و دست و پای حرکت بهم رساندن، چنانکه گویند اندکی سرپا شده ام. (آنندراج) ، ایستادن
لغت نامه دهخدا
(تُ شُ دَ)
برآمدن. مقضی ّ شدن. برآورده شدن. نجح. نجاح. (دهار). رجوع به روا و روا گشتن و روا کردن شود:
صد بندگی شاه ببایست کردنم
از بهر یک امید که از وی روا شدم.
ناصرخسرو.
خاقانی عیدآمد ز خاقان بیمن خود
هر کار کز خدای بخواهد روا شود.
خاقانی.
گر وعده وصال تو جانا روا نشد
باری مرا سفید شد از انتظار چشم.
ازهری هروی.
- روا شدن حاجت و تمنا، کنایه است از برآمدن حاجت و تمنا. (از آنندراج) :
دنیا به قهر حاجت من می روا کند
از بهر آنکه حاجت دینی روا شدم.
ناصرخسرو.
ازخدمت تو حاجت شاهان روا شود
تا هست کعبه، کعبۀ شاهان در تو باد.
مسعودسعد.
این دم شنو که راحت از این دم شود پدید
اینجا طلب که حاجت از اینجا شود روا.
خاقانی.
، جاری شدن. نافذ شدن. مجری گشتن. رجوع به روا و روا کردن شود:
جادوکی بند کرد و حیلت بر ما
بندش بر ما برفت و حیله روا شد.
معروفی.
، رواج. (دهار). رواج یافتن. رونق پیدا کردن.
- روا شدن متاع و گرمی بازار، کنایه است از رواج یافتن متاع و گرمی بازار. (از آنندراج) :
تا گشت خریدار هنر رأی بلندش
بازار هنرمندان یکباره روا شد.
مسعودسعد.
، جواز. (دهار). مجاز شدن. جایز شدن، حلال شدن. (ناظم الاطباء). مباح شدن
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
بر مرکبی نشستن و از جایی به جایی رفتن رکوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دروا شدن
تصویر دروا شدن
معلق شدن، آویخته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روا شدن
تصویر روا شدن
برآمدن، بر آورده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روان شدن
تصویر روان شدن
حرکت کردن، روانه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جدا شدن، متارکه کردن، طلاق دادن، طلاق گرفتن، یکدیگر را ترک کردن، انتخاب شدن، گزیده شدن، دست چین شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
احصل على
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
Board
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
לעלות
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
سوار ہونا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
চড়া
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
ขึ้น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
kupanda
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
乗る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
चढ़ना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
타다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
instappen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarcarse
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
embarcar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
登上
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
wsiadać
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
сідати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
einsteigen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
садиться
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سوار شدن
تصویر سوار شدن
salire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی